با زبون بیزبونی دوست دارم امام حسین
نمیشنوند، آنها هیچ کدام از روضهها را نمیشنوند اما خوب بلدند «یا حسین» بگویند.
یا حسینشان چای ایرانیست که در استکان عربی میریزند و برایت شیرینش میکنند، یا حسینشان خرماییست که در دهانت میگذارند، دورت میگردند و وقتی موقع خداحافظی شد خاک کفشت را توتیای چشمشان میکنند،
آنها یک موکباند در مسیر نور که بیسروصدا میدرخشند و ناگهان دست تقدیر، ما را به آنها میرساند تا در خیمهشان نورانی شویم!
حجتالاسلام ناصر احمدی، مسوول بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج) شهرستان بندر امام، قصهی روز دیدار با آنها را اینگونه تعریف میدهد:
چند سالی است که تقدیر از موکبهای حسینی را انجام میدهیم،
ابتدا تقدیر از چند موکب انگشتشمار انجام شد،
با توجه به اینکه صاحب عزا، امام زمان (عج) است ما تصمیم گرفتیم بنیادی که به نام حضرت میباشد لوحی را تقدیم کند به آنهایی که در مسیر عزاداری اباعبدالله (ع) خدماتی ارائه میدهند.
از جمله در امسال که بیش از چهل موکب فعال داشتیم، لوحی را تنظیم کردیم و خدمت تک تکشان جهت تقدیر رسیدیم که در سه راه شادگان، با چند موکب مواجه شدیم،
برایمان تازه بودند، به آنها لوح تقدیم کردیم، به سراغ مسوولان موکبها رفتیم، آشنا شدیم، با همراهان گفتوگو کردیم، قدردانی کردیم، اما بین آنها یک موکب از بقیه عجیبتر بود.
فریاد یا حسین
اسم آن موکب، صمٌ و بکم بود، موکب ناشنوایان اباعبدالله (ع). مسوول موکب آقای خالد خمیسی ناشنوا بود،
همراهان موکب اهالی شادگاناند و حدود پانزده نفری میشدند که در سه راه شادگان چهار سالی بود که این هیئت را تشکیل داده بودند و چون همهشان ناشنوا هستند و خیلی دوست داشتند که به سهم خودشان در این مسیر خدمت کنند،
چای و قهوه دست مردم میدادند و لذت میبردند، حقیقتا ما هم از وجودشان لذت بردیم.
همه خدام این موکب ناشنوا هستند و مردم عادی برای ضیافت میآمدند و توسط این برادران ناشنوا از آنها پذیرایی میشد، مردم هم متوجه میشدند، اما این عزیزان ناشنوا میخواستند نشان بدهند که میتوانند خدمت کنند، میدویدند،
با ایما و اشاره هماهنگیها را انجام میدادند، به زوار رسیدگی میکردند چون میخواستند بگویند ناشنوا هستیم، نمیتوانیم سخنمان را برسانیم و سخن دیگران را بشنویم اما میتوانیم در عین سکوت، فریاد یا حسین بگوییم.
شیرینی و گوارایی
در اصل با این خدماتشان داشتند لبیک یا حسین را فریاد میزدند که ما هم هستیم و این واقعا جای تقدیر و تشکر داشت.
ما با آقای خالد خمیسی با اشاره صحبت میکردیم، هیچ تلخیای نگفتند و همه شیرینی و گوارایی بود؛ موکبشان شلوغ بود، برای مردم جالب است
برایشان قشنگ است.
بعضیها شاید اسم هیئت را متوجه نشوند یا توجه نکنند اما وقتی نزدیک میشدند و میخواستند گپی بزنند یا مثلا «آقا، شکر چای را زیادتر یا کمتر کن» تازه ناشنوا بودن برادران موکب صمٌ و بکم برایشان مشخص میشد،
البته آنجا که بودیم برای من مشخص شد که حواسشان جمع است، مثلا من نمیدانستم استکان چایی که برایم ریختند شکر دارد و مجدد شکر ریختم، با اشاره گفتند «نه، این را برگردان»، یعنی خیلی شیرین شده برای شما خوب نیست و از قوری در یک لیوان یک بار مصرف دیگر چای ریختند.
شور خدمت
جالب اینکه متوجه شدند ما از جای دیگری آمدهایم، در لیوان یک بار مصرف از ما پذیرایی کردند، برای اهالی خودشان با استکانهای عربی چای میدادند اما برای بقیه در لیوانهای یک بار مصرف چای میریختند تا اگر حساسیتی دارند معذب نشوند و در رودربایستی قرار نگیرند.
خلاصه هر چه هست اینجا شیرینی بود، تلخی اصلا معنایی نداشت؛ کسی توجهی به ناشنوا بودن آنها نمیکرد بلکه شور خدمتشان جالب بود و توجهها را جلب میکرد،
همانطور که حضرت زینب (س) تلخی را نمیدید، سوال کردند یا زینب چه دیدی؟ زینبی که قطعات بریده و خونآلود بدن عزیزانش را دیده بود، فرمود «ما رأیت إلا جمیلا»، جز زیبایی چیزی را ندیدم، چون راه خدا را میدید، آن عشق، آن محبت، آن فدای خدا شدن را میدید،
اینها برایشان زیبایی جلوه میکرد و تلخی هیچ معنایی نداشت، لذا ما چون زیباییهای خدمتشان را دیدیم دیگر توجهی به این نقص جسمی نکردیم و به روح بزرگ آنها خیره شدیم، آنها هم نقصشان را فراموش کردند و به آن کار بزرگشان فکر میکردند، به خدمت زوار امام حسین (ع).
حی علی العزا
راستش ناشنوایان هم امام حسین (ع) را میشناسند، حتی بهتر و بیشتر از مایی که سالها در مجلسش نشستیم و روضهاش را شنیدیم. در شهرهای بزرگ هستند مداحانی که با اشاره دعا و روضه میخوانند اما در جایی مثل اینجا که این امکان فراهم نیست،
این عزیزان با تماشای ریتم سینهزنی، میدیدند و بر سینه میکوفتند، میدیدند که بقیه گریه میکنند متوجه میشدند ذکر مصیبت اباعبدالله (ع) شده و اشک میریختند، موکبداریشان بسیار منظم و مرتب و منحصر به فرد بود، شور و حال و هوای عجیبی داشتند،
تدارک میدیدند، با هم همکاری میکردند، با اشاره گفتوگو میکردند که تو فلان کار را انجام بده، از شور و شوق نمیافتادند و ساعاتی که ما در خدمت این عزیزان بودیم، این شور، شوق، عشق و محبت نیز در ما جاری شد.
موقع رفتن، سر موکبدار آقای خالد خمیسی را بوسه زدم و تا جایی که میتوانستم با اشاره گفتم که «کار شما کار بزرگیست و فقط خدا میتواند پاداش آن را بدهد چرا که حرکت شما یک حرکت عظیم اجتماعی و فرهنگیست و ممکن است حتی در بیداری حسینی نقش بسزایی داشته باشد و دلهای مرده را بیدار کند.» تا جایی که توانستم سعی کردم مضمون این جملات را با اشاره به او برسانم و چشمهایش گویی همه را میفهمید، چون در آنها «لبیک یا حسین» را دیدم.