تلخ و شیرینهای کار در بهزیستی
کارکنان ادارات بهزیستی خاطرات تلخ و شیری زیادی دارند، خاطراتی که با مهر و عشق گره خورده؛ سراغ یکی از این کارکنان رفتیم تا از تجربیات تلخ و شیرین خود در دوران خدمت بگوید.
زری صادقی، مدیر اداره بهزیستی شهرستان صالحآباد در گفتوگو با ایسنا در خصوص تجربه دوران کارمندی خود گفت: من جزو اولین نیروهایی بودم که در شیرخوارگاه علی اصغر مشهد مشغول به کار شدم. آن زمان تعداد نیروهای شاغل در شیرخوارگاه بسیار محدود بودند.
یک روز به من اعلام کردند که باید به مرکز شبانهروزی دختران بیسرپرست بیرجند بروم و این دختران را به شیرخوارگاه علیاصغر مشهد انتقال دهم.
از آنجائی که اوایل خدمتم بود خیلی بیتجربه بودم و نگرانیهای زیادی از این موضوع داشتم.
قبل از اینکه وارد آن مرکز بشوم گمان میکردم با بچههایی مواجه خواهم شد که هزاران مشکل و گرفتاری دارند و نگران بودم که چطور به تنهایی باید آنها را به مشهد انتقال دهم اما برخلاف تصوراتم با دخترانی بسیار مودب و خوبی مواجه شدم.
وی ادامه داد: این دخترها بیسرپرست بودند. کودکانی که به دلایل مختلف مثل فوت، تصادف و… خانوادهای نداشتند که سرپرستی آنها را به عهده بگیرد.
شیرخوارگاه علی اصغر حالت سوئیت داشت و بچههایی که مثلا با هم خواهر بودند یا نسبت فامیلی داشتند؛
در یک سوئیت اسکان دادیم. هر سوئیت آشپزخانه، حمام و اتاق خواب مجزا داشت کاملا مستقل بود و مانند منزل شخصی طراحی شده بود؛ از آنجا شروعِ کار من به عنوان نیروی شبانهروزی زده شد.
صادقی خاطرنشان کرد: اوایل بچهها یک مقدار ناآرامی و احساس غریبگی میکردند اما بهتدریج کاملا شرایط یک خانواده را پیدا کردیم.
من به عنوان مسئول شیفت هر روز صبح چای میگذاشتم و صبحانه بچهها را آماده میکردم، نگهبان نانِ تازه میخرید و بعد بچهها را راهی مدرسه میکردیم.
بچهها خیلی هوای همدیگر را داشتند و از هم حمایت میکردند.
برخی مواقع تا پاسی از شب در محوطه خوابگاه دوچرخه سواری میکردند.
فضای آنجا برای من خیلی دلنشین بود و هر بار که بچهها را نمیدیدم دلتنگشان میشدم. شبها بعد از خواب به اتاق بچهها سر میزدیم، با آنها صحبت میکردیم و…
وی گفت: شیرینترین و خوشایندترین خاطره من مشاهده عاقبت به خیری این بچهها بود. یکی از همین دخترها به لحاظ علمی تا حدی پیشرفت کرد که در حال حاضر در خارج از کشور مشغول به ادامه تحصیل است، یکی دیگر از دخترها دنبال کارهای هنری رفت و الان یکی از معروفترین سالنهای آرایشگاهی را راه اندازی کرده و نیروهای زیادی را استخدام کرده است.
یکی دیگر آزمون استخدامی قبول شده و الان در شهرستان طرقبه کارمند رسمی است و در این میان حسِ مادری را داشتم که موفقیتهای فرزندانش را میبیند و احساس شعف میکند و هیچ لذتی ارزشمندتر از این نیست.
مدیر اداره بهزیستی شهرستان صالحآباد افزود: با قطعیت میگویم که همه این دخترها بسیار مودب، موفق و البته تحصیلکرده بودند و در جامعه نیز فعالیت بسیاری داشتند. برخی دیگر از آنها ازدواج کردند و تشکیل خانواده دادند.
زمانی که خواستگار میآمد، خواستگارها در ابتدا با مددکار صحبت میکردند و بعد تحقیقات توسط نیروهای بهزیستی انجام میگرفت. در نهایت مراسم در همان محیط برگزار میشد و بهزیستی نیز طبق رویهای که هم اکنون نیز دارد جهیزیه این دخترها را تامین میکرد.
یک بار دو تا ازخواهرها با هم جاری شدند و با یک خانواده وصلت کردند.
تماشای اینکه این بچهها تشکیل خانواده میدادند، شیرینترین تجربه دوران کارمندی من بود.
وی در خصوص تلخترین تجربه کاری خود در طول دوران کارمندی گفت: تلخترین سختترین خاطراتِ من مربوط به زمانی است که در مرکز آسیبهای اجتماعی مشغول به کار بودم.
آنجا میدیدم بچههایی که واقعا نخبه، زرنگ و باهوش هستند ولی چون در خانواده بزهکاری رشد کردهاند، بعضی از آنها وارد کارهای خلاف میشدند.
صادقی افزود: دیدن بچههای به شدت تیزهوشی که در مسیر خلاف قرار گرفته بودند، از سختترین تجربههای کاری من بود. دختر ۹ سالهای که والدین معتادی داشت و خانواده از کودکی فرزند خود را وادار به دزدی کرده بودند و در سن ۹ سالگی این دختر در دزدی بسیار متبحر شده بود.
این برایم خیلی زجر آور بود که یک دختر ۹ ساله که تا این حد تیزهوش و جسور است و میتوانست خیلی موفق باشد و پیشرفت بکند اما در مسیر خلاف هدایتش کرده بودند.
وی خاطرنشان کرد: برخی خودزنی و رفتارهای پرخطر داشتند. اینها همه در حالی بود که اگر این کودکان در خانواده و محیط سالمی پرورش مییافتند قطعا نوجوانان موفقی میشدند چون واقعا بااستعداد و زرنگ بودند و مشاهده این مسائل خیلی برایم ناراحت کننده بود.
فرزانه نجاتی نیز کارشناس توانبخشی بهزیستی شهرستان صالحآباد است: من بیشتر دورانِ کارمندیام را در مناطق محروم خدمت کردم. در بسیاری مواقع شناخت خانوادهها نسبت به برخی بیماریها و معلولیتها کم بود مثلا فرزند سه سالهشان را میآوردند و میگفتند این فلج و افتاده است و کاملا از کودک قطع امید کرده بودند و تنها درخواستی که داشتند این بود که کودک را حقوق بگیر کنیم تا مستمری از بهزیستی دریافت کند و خانواده از این طریق بتوانند فقط نیازهای اولیه کودکِ خود را رفع و رجوع کنند.
وی ادامه داد: ما با خانواده صحبت میکردیم و آنها را توجیه و حمایت اقتصادی میکردیم و هزینههای درمان کودک را پرداخت میکردیم تا نسبت به درمان کودک خود اقدام کنند و مثلا کلاسهای کاردرمانی، گفتار درمانی و بقیه درمانها را انجام دهند و از درمان کودک خود ناامید نشوند.
نجاتی در خصوص شیرینترین خاطره دوران کارمندیاش گفت: وقتی میدیدم آموزش و درمان برای کودک نتیجهبخش بوده و شاهد بهبود وضعیت کودک بودم خیلی حس خوشایندی داشتم.
همان طور که گفتم بارها پیش آمده بود که والدین روز اول که کودک را میآوردند از کودک خود قطع امید کرده بودند و باید با آنها صحبت میکردیم و متقاعدشان میکردیم که به درمان کودک خود امیدوار شوند.
وی اظهار کرد: زمانی که کودک بعد از درمان، مجددا به ما مراجعه میکرد و میدیدم که میتواند برخی کلمات را ادا کند یا یک سری رفتارها را یاد گرفته بود، این خیلی برای من شیرین و لذتبخش بود و آن موقع ما به خانوادههایی که در ابتدا ناامید بودند میگفتیم ببینید چقدر خوب شد درمان شد و بهبود پیداکرد.
یک بار یک کودک ۴ ساله را پیش من آوردند که خانواده میگفت این کودک عقب مانده است و فقط به ما حقوق بدهید تا بتوانیم پوشک و نیازهای اساسی او را تامین نماییم اما همین کودک بعد از رسیدگیهای مددکار و گذراندن کلاسهای درمانی و آموزشهای خاص خیلی از رفتارها را فرا گرفت و هماکنون در مدرسه کودکان استثنائی در حال تحصیل است و این یکی از خاطرات خیلی شیرین برای من بود.
کارشناس توانبخشی بهزیستی شهرستان صالحآباد ادامه داد: زمانی که در بهزیستی مشغول بهکار شدم، به تازگی مادر شده بودم و حس مادر شدن را تجربه میکردم. زمانی که خانوادهای مراجعه میکردند که مثلا فرزندشان فلج مغزی بود یا بیماری صعبالعلاجی داشت و ما برای آنها کمیسیون پزشکی برگزار میکردیم و تشکیل پرونده میدادیم، آن زمان سختترین و تلخترین لحظاتِ دوران کارمندی خود را تجربه میکردم.
وی با بیان اینکه مدام با خانواده این کودکان همزادپنداری میکردم، گفت: لحظه تولد دختر خود را به یاد می آوردم.
زمانی که نوزاد را نشانم دادند بچه کاملا سالم بود، همه قسمتهای بدنش تشکیل شده بود و من لذتی عمیق را برای نخستین بار تجربه میکردم ولی با این وجود از همان لحظه اول نگرانیهای بسیاری برای کودکم داشتم که این نگرانیهای مادرانه هیچ وقت به پایان نرسیدند و به مرور زمان بیشتر نیز میشدند و سبک و سیاقشان مدام تغییر میکرد.
نجاتی افزود: اوایل خدمتم زمانی که خانوادهها به ما مراجعه میکردند در ارتباط با آنها سعی میکردم حفظِ ظاهر بکنم و همان روال اداری را طی کنم و خانواده تغییری را در رفتار من مشاهده نکند اما یک بار به فکر فرو میرفتم که من به عنوان یک مادر برای آینده فرزندم نگرانیها و دغدغههای بسیاری در خصوص مراحل مختلف زندگی و اتفاقهای پیشرویش دارم اما این خانوادهها علاوه بر نگرانیهایی که من تجربه میکردم،
با چه مشکلات و چالشهای عمیق و سختتری برای آینده فرزندشان مواجه خواهند بود.
وی ضمن تاکید بر اینکه متاسفانه زیرساختهای لازم برای حضور افراد معلول در جامعه هنوز مهیا نشده است، گفت: قطعا خانوادههای این کودکان با دلواپسیها و سختیهای بیشماری مواجه خواهند بود زیرا همچنان مناسبسازیهای لازم در جامعه برای حضور این افراد مهیا نشده است.
این فرزندان تواناییهای زیادی دارند که در خصوص هیچکدام در سطح جامعه آگاه سازی انجام نگرفته است.
هنوز مردم نمیدانند در محیط عمومی با یک فرد نابینا یا ناشنوا و… چگونه باید ارتباط برقرار کنند و زیرساختهای کافی جهت فعالیت روزانه این افراد در فضای عمومی جامعه وجود ندارد.
تمام این موارد به همراه بیماری فرزند قطعا فشار روانی و سختی را به خانوادههای این فرزندان وارد میسازد و این عمیقا برایم ناراحت کننده است.